سفر به اصفهان.
جای همگی خالی من و مامانم و همسرم و دیانا نازی یه سفر دو روزه به اصفهان داشتیم ( 4 الی 6 فروردین ).
سفر خوبی بود مخصوصاً از نظر آب و هوا که آفتابی و خوب بود.
یکی از موفقیت های مهم سفر اخیر این بود که نانا توانست اسم باباشو خیلی شبیه به مرتضی تلفظ کنه و دائم در حال صدا زدن باباش بود: بُرتضی- مُتضی! طوری که خیلی از مردم می خندیدن و میگفتن این دنبال کیه هی میگه مرتضی!!
محبوب ترین قسمت سفر برای دیانا، دیدن باغ پرندگان بود که پر بود از جوجو و اُدَک!! البته دیانا به همشون میگفت جوجه و اردک! و بعدش هم باغ گلها، اونم نه به خاطر گل ها، به خاطر این که به درخواست من، بابا مرتضی یکی از این حباب سازها خریده بود و من هی فوت میکردم توش، حباب درست می کردم و دیانا می دوید دنبالشون می ترکوندشون! کیف می کرد و منم بیشتر! یاد بچگیام افتاده بودم!!! اینم چند تاعکس ازون صحنه:
توی سفر، دیانا خیلی حرف زد. به مامانم می گفت: نَسین پاسو دَپایی بوپوس بیا: نسرین پاشو دمپایی بپوش بیا.
دایم میگفت بابا نی گا کن. بابا بغل کن. بابا سوب سور بده. ( چوب شور) و ... .
و جالبترین قسمت ماجرا و دلربایانه ترینش!! این بود که در یک اقدام خودجوش، همۀ مارو پشت سر هم بوسید بدون این که ازش بخوایم. وای که چه کیفی داره.
اینم چند تا از عکسای سفرمون: