دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

دیانا نازی

از شیر گرفتن دیانای کوچیکم...18 اسفند91

1391/12/25 23:53
نویسنده : مامان فاطمه
186 بازدید
اشتراک گذاری

دیانا نازی سلام.

ابرو  می دونم این چند روز برات سخت میگذره چون دارم از شیر می گیرمت.

ببخشید مامانی.ابرو

شما تا اول خرداد وقت داشتی دوسالت بشه اما پریروز، 15 اسفند که شیر خوردی و رفتیم بیرون که برم سرکار تا غروب که اومدم دنبالت شیر نخورده بودی.تو ماشین هم بهونه نگرفتی و چون داشتم سعی می کردم فاصلۀ شیر خوردن هات رو زیاد کنم و وابستگیت رو کمتر، وقتی هم رسیدیم خونه دیگه بهت یاد آوری نکردم و شما هم بابایی رو دیدی و مشغول بازی با بابا شدی. خلاصه تا شب موقع خواب واسه اولین بار از ظهر بدون شیر مونده بودی و بابا خوابوندت. من خیلی برام عجیب بود. می دونستم شب بیدار می شی واسه شیر خوردن چون عادتت بود همیشه با شیرمامان بخوابی و شبها هم چندباری بیدار شی برای شیر خوردن. اما شب یه بار پاشدی و آب خوردی!!

خیلی تعجب کردم و وقتی موقعیت رو اینجوری دیدم ترجیح دادم به پروسۀ شیردادن به شما خاتمه بدم تا اینجور کمتر اذیت بشی چون خودت تصمیم گرفتی و کمکم کردی،دوس نداشتم بعداً به زور از شیر بگیرمت یا باداروی تلخ زدن به سینه و..و..و...  

خلاصه، فرداش هم پاشدیم رفتیم رشت. تو راه بیشترشو خوابیده بودی. بعد هم که رشت رسیدیم جلو در خونۀ بابام کلی ذوق کردی و هی صداشون زدی. وقتی هم بابایی در پارکینگ رو باز کرد و خواست ماشین رو ببره تو، شما گریه کردی که امیر می خوام! (منظورت بابا بزرگ امیر بود).

 فکر می کردی بابائی سوار ماشین شده که بریم!!!!!

خونۀ امیر و نسرین (بابابزرگ ومامان بزرگ) دیگه طرف منم نیومدی چون هردوشون رو خیلی دوس داری و حتی مایل نبودی برای تعوض پوشک هم از بغل نسرین بیای پایین!

از اون جا که هوا سرد بود و مریض بودی، پریشب من و بابا مرتضی با هم رفتیم عروسی و شما پیش مامان نسرین موندی. شبم که برگشتیم شما خواب بودی. فکر کردم همه چی تموم شده و شما دیگه بهونۀ شیر رونمیاری. اما نصفه شب پاشدی و من رو می خواستی. خیلی گریه کردی تا من بغلت کردم وآروم شدی. سر آخر به کمک بابا مرتضی و مامان نسرین، خوابیدی.

دیروز و دیشب هم چندبار بهونۀ شیرگرفتی اما دیگه ندادم. می دونم خیلی سخته مامانی اما شما بیشترشو طاقت آوردی پس بازم تحمل کن مامان فدات شه. عادت داشتی با شیر مامان بخوابی اما الان مظلومانه روتختت خوابیدی و با تکون دادن تختت به خواب رفتی.

امیدوارم بتونی تحمل کنی و کمتراذیت شی .

 بابائی خیلی کمکم کرد و همش بغلت می کنه تا آروم شی.

دوستت داریم دیانا نازی. موچ چ چچ چ چ به روی ماهت.ماچ

اینم عکس الانت:

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیانا نازی می باشد