دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

دیانا نازی

از شیر گرفتن دیانای کوچیکم...18 اسفند91

دیانا نازی سلام.   می دونم این چند روز برات سخت میگذره چون دارم از شیر می گیرمت. ببخشید مامانی. شما تا اول خرداد وقت داشتی دوسالت بشه اما پریروز، 15 اسفند که شیر خوردی و رفتیم بیرون که برم سرکار تا غروب که اومدم دنبالت شیر نخورده بودی.تو ماشین هم بهونه نگرفتی و چون داشتم سعی می کردم فاصلۀ شیر خوردن هات رو زیاد کنم و وابستگیت رو کمتر، وقتی هم رسیدیم خونه دیگه بهت یاد آوری نکردم و شما هم بابایی رو دیدی و مشغول بازی با بابا شدی. خلاصه تا شب موقع خواب واسه اولین بار از ظهر بدون شیر مونده بودی و بابا خوابوندت. من خیلی برام عجیب بود. می دونستم شب بیدار می شی واسه شیر خوردن چون عادتت بود همیشه با شیرمامان بخوابی و شبها هم چ...
25 اسفند 1391

بابا کوچولوووووو !!!

  یه شب توی ماه گذشته، با دیانا و بابا مرتضی رفته بودیم بیرون. بابائی واسه خرید یه چیزی از ماشین پیاده شد و رفت توی مغازه . من ودیانا نازی توی ماشین بودیم که دیدم بابا مرتضی خریدش رو انجام داده و داره میاد. دیانا با دیدن بابا مرتضی شروع کرد به ناز دادنش !!وهمینطور که باباش داشت ازدور میومد، دیانا هم با یه لحن زیبای بچه گانه میخوند: بابا کوچولو- کوچولو، کوچولو!!!!     بابا کوچولو- کوچولو،کوچولو! آخه شما چقدر بابائی رو دوس داری عزیزدلم... اینم یه شکار لحظه ها توسط من از دیانا و بابا مرتضی:         ...
25 اسفند 1391

نانا!

یه خاطره با دیدن تصویر زیر یادم اومد. رفته بودیم رشت خونۀ مادر جون نسرین اینا. بعد دیانا زودی رفت سراغ گوشی مامانم و با دیدن عکس زمینۀ موبایل مامانم که همین تصویر زیر بود گفت: نانا خوابیدَست!! ای قربون اون نانا برم که خوابیدست مامااااااااااااان جونم. هنوزم خودتو نانا صدا میزنی.چقدر اسمت قشنگه مامانی. من و بابائی خیلی نانای کوچیکمون رو دوس داریم ها.   ...
25 اسفند 1391

یک کوچولو از حرفای دیانا نازی

خیلی دلم می خواس وقت می شد و من دونه دونه حرفها و جمله هاتو ثبت می کردم اما نمیشه. الان کارت های انیشتین کوچولوت جلو چشممه و منو یاده این انداخت: اولین بار که یکی از کارت های انیشتین کوچولو رو دیدی و من بهت گفتم این آبیه،آبی! آبی! بعدش چند تا کارت رو بهت نشون دادم و وقتی رسیدم به آبی دوباره تکرارکردم آبی! بعد که آبی رو قاطیه بقیه کارت ها کردم و چند تا رو بهت نشون دادم، شمابا دیدن کارت آبی، گفتی آآآآآآآآآبی ی ی ی! وای که چه حس خوبی داشتم ( این جریان مربوط میشه به   حدود 9 ماهگی شما ). وضعیت صحبت کردن شما خیلی خوب پیش میره. جمله هایی که به کار میبری، کلمات، فعل ها و... کارت های انیشتین کوچولو رو که به شما نشون می دم م...
25 اسفند 1391

برف بازی دیانا کوچولو-17اسفند91

  آدم با شنیدن اسم زمستون یاد برف میفته اما ما تو زمستون امسال برفی ندیدیم! شاید یکی دوبار خیلی جزئی! اما دیروز حسابی برف بارید و دیانای کوچولوی ما با تعجب می دید که همه جا سفید شده. ما شانزدهم اسفند رفتیم رشت برای شرکت در مراسم عروسی دوستم بهاره و دیروز تو راه برگشت بودیم که همه جا سفید شده بود. وقتی رسیدیم، قبل از این که بریم خونه یه چند دقیقه ای دیانا مشغول بازی تو حیاط شد که از شانسش لیز خورد و افتاد توی آب! منم سریع بغلش کردم و بردمش خونه تا سرما نخوره. اما خوشش اومده بود و داشت کیف می کرد که طبق معمول من نذاشتم! ( چکار کنم آخه تازه داره سرماخوردگیش خوب میشه، ترسیدم...) بگذریم.اینا چندتا از عکسهای دیروز که تو ...
25 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیانا نازی می باشد