عکس مرداد 90- دو ماه و نیمی دیانا
چند تا عکس از شهریور 91- ساحل انزلی- یکسال و سه ماهگی دیانا
مهمونی.
دیشب سه تایی تهران،خونه عمه رضوان یا به قول دیانا رضان خوابیدیم.( دیانا خیلی عمه هاش رو دوس داره و این رو مدیون حوصله و مهربونی عمه جون ها هستیم) امروز ناهار هم خونه عموی من مهمون بودیم. همون جا بود که دیانا باپرنیان کوچولو نوه ی عموم آشنا شد. پرنیان خیلی دخترمهربونی بود و با تموم داد وبیداد دیانا برای بازی کردن با اسباب بازیهاش کنارمیومد. البته پرنیان سه سالشه ولی خدایی خیلی از بزرگواری هاش به وجد اومدم. امروز دیانا همراه با پرنیان تجربه ماسه بازی داشتن که دیانا خیلی لذت برد. اینم چند تا عکس از مهمونی امروزش: ...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:44
دختر منحصر به فرد ما.
می دونم که از نظر هر پدر و مادری، فرزندشون بی نظیره و ما هم از این قاعده مستثنی نیستیم. دونه دونه جملات و کلماتی که دیانا کوچولو به کار می بره ما رو به ذوق میندازه و کلی لذت می بریم. یکی از این زمان ها امشب بود ( در 23 ماهگی) که دیانا دو تا جمله به کار برد که من و بابا مرتضی خیلی کیف کردیم. اولیشو توی بغل بابا مرتضی بود و بابایی در حال سر به سر گذاشتن دیانا،که یه دفعه رو کرد به باباش و گفت: بابا ببین چی کار میکنی... عزیییییییییییییییزممممم. و بعدی: از وقتی دیانا رو از شیر گرفتم، عادت کرده موقع خوابیدن، یه چیزی دست بگیره و بخوابه. حالا اون چیز شامل عروسک هاش، توپ، ساعت، نخ دندون!!!! و بعضی چی...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:43
دیانا با مامان قهره :(
این موضوع که بابا مرتضی رو بیشتر از من دوس داری برام چیز عجیبی نیس، چون همیشه با حوصله و با محبت با شما رفتار میکنه و از همون کوچیکیت، راه حل برای آروم کردنت داشته و از بس عاشقته، همیشه برات وقت میذاره. نه که من عاشقت نباشم مامانی نه، ولی من مثه بابائی صبور نیستم و زود خسته و کلافه میشم. این ها همه بماند، از وقتی از شیر گرفتمت خیلی باهام بد شدی. همش صبح ها با التماس نگام می کنی و گاهی هم به زبون میاری که شیر می خوای... جدیداً تا میام کاری برات انجام بدم با ناراحتی می گی: تو بُ یُ. (برو) و اصلاً دوس نداری بیام پیشت. این در همۀ مواقع نیست ولی در موارد زیادی اتفاق میفته . دیگه بسته مامانی... :( ...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:41
چند تا عکس از نانا!
اولین حوله ای که برات خریدیم: 26 شهریور 90: نانای خوابالو: علاقه ات خوردن این گلوله ها بود!! : ...
نویسنده :
مامان فاطمه
0:41